، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

نی نی و نا نا

خیلی ناراحتم از طرفی هم خوشحال

سلام مامانی امروز  به لطف خدا مغازه خریدیم .....خیلی خوشحالم یکم بابا نگرانه شاید نتونه چکاشو پاس کنه ولی نگران نباش من هواشو دارمو کمکش میکنم ناراحتیم از اینه که همه طلا هاتو فروختم ..یعنی بابا نمیذاشت ولی من میدونستم که بابا چقدر احتیاج داره تصمیم گرفتم بفروشم الهی من قوربونت برم که تو هم کمک کردی برای خرید مغازه ....خلاصه کل طلاهاتوکه اون موقع خیلی گرون خردیده بودم مفت فروختم بعلاوه طلاهای خودم که روهم 18تومنی ضرر کردیم ولی عوضش عید قیمت مغازمون 2برابر میشه وجبران میشه خواستم بدونی که چقدر ناراحتم بابت فروش طلاهات ولی بابا قول دادی به زودی 2برابر اونارو برات بخره   ...
2 بهمن 1392

روز تولد من ................

امروز امدم درباره خودم بنویسم ............. من................ یک سال دیگه هم بدون تو گذشت ..امروز صبح تا چشامو باز کردم بابایی بغلم کردو بوسیدم تولدمو بهم تبریک گفت. چند روز حالش خوب نیست همش داره سرم میزنه ناهار رفتیم خاور خانوم ولی وسط راه حال بابا میثم بهم خوردو برگشتیم رفتیم اورژانس  امد خونه براش غذا درست کردم یکم حالش بهتر شد غروب منو برد بیرون بابایی برام هدیه خرید دستش درد نکنه اینو برام کادو تولد گرفت ومنو شرمنده کرد       ...
2 بهمن 1392
1